مشتی جنایتکارحرفه ای
خلبانان نیروی هوائی شاهنشاهی
IIAF the Criminal acted as the Pilots
خلبانان نیروی هوائی شاهنشاهی
IIAF the Criminal acted as the Pilots
خاطرات سرگرد خلبان ارشد شکاری کیوان نورحقیقی
فرار بزرگ هواپیما ربا معزی و بنی صدر خائن و رجوی آدمکش
بخش اوّل
خلبان فانتوم آنت با عصبانیّت به خلبان خائن بوئینگ معزی اخطار داد
« مادر قحبه برگرد و الاّ شلیک میکنم »
« مادر قحبه برگرد و الاّ شلیک میکنم »
Why the Shah's Pilot " Behzad Moezi" flew Bani-Sadr & Rajavi to Paris.
..
سرهنگ خلبان خآئن بهزاد معزی خلبان شاه بود و با فرار دادن بنی صدر و رجوی ملعون شگفتی آورد که این خائنین از چه
تاریخ دوری در نیروی هوائی رسوخ کرده بودند
Iranian Air force was going to be the largest Air Force in the World; even bigger than USA Air Force considering purchase of 160, F-16; Boeing 707; AVAx and even Boeing 747 that US Air Force did not had...
نیروی هوائی ایران در راه بود که بزرگترین نیروی هوائی جهان شود ...
در سال ۱۳۵۳، پادشاه دوراندیش ایران تعداد زیادی بوئینگ ۷۰۷ و ۷۴۷ « به قیمت خیلی کمتر از قیمت روز» خریداری کرد که دنیا بویژه نیروی هوائی آمریکا را در شگفتی فرو بردکه خلبانان با تأسف میگفتند « نیروی هوائی ایران
بوئینگ ۷۴۷ خریده و ما نداریم». پادشاه ایران همچنین ۱۲ فروند هواپیمای سرّی ( درآن زمان) آوکس خرید که حقیقاً بهترین اقدام برای دفاع هوائی کشور بود؛ چه این رادار پرنده با دستگاههای پیشرفته جنگ الکترونیک قادر بود تمام خاک ایران را که غالبا کوهستانیست و رادار زمینی « کور» است را بپوشاند.
در نتیجه احتیاج فوری به خلبانان با تجربه « جت » داشتند تا فرماندهی بوئینگها را به ایشان بسپارند.
بر طبق روش اداری، مراتب بفرمانده پایگاهها ابلاغ شد که « از بین خلبانان شکاری«« داوطلب »» پایگاه خود این تعداد را برای پرواز با آوکس، بوئینگ ۷۰۷ و ۷۴۷ به ستاد معرفی نمائید تا فوراّ به آمریکا برای دورهای آموزشی اعزام شوند ».
شور وهیجان و بحث در گردانهای پروازی بپا شد و « پارتی بازی » آغاز ... زیرا پرواز با بوئینگ ، به خلبانان شانس استخدام در خطوط هوائی تجاری را میداد. از طرفی درآمریکا و ایران ، فرستادن خلبان شکاری به ترابری « تنبیه محسوب میشد. ( من قضاوت نمی کنم، عین واقعّیت را
مینویسم این جمله فرمانده در فیلم تاپ گان معروف است که اگر دوباره رو برج پرواز کنی میفرستم بری ترابری .
)
.
در ایام نوروز۱۳۵۴٬ در خانه استراحت میکردم (پایگاه شیراز) که سربازی در زد و گفت: « تیمسار مینوسپهر می خواهند ساع ۱ در منزلشان حضور یابید». تیمسار مینوسپهر به تازگی به خانه بزرگ نو ساز که مهندسین به زیبائی با آجر قرمز ساخته بودن رفته بود و در دفتر کار بزرگی که درب مجزایش به چمن وسیع و گل وگیاه باز میشد در پشت میز بزرگی نشسته بود منتظر من بود. سروان بودم ومرا میشناخت چون با هم پرواز هم کرده بودیم. ماجرای فوق واحتیاج به خلبان را مختصراْ توضیح داد، چون اصولا کم حرف بود و بیشتر مطالعه میکرد. و در پایان گفت که مرا برای پرواز با جمبوجت و نهایتاً آواکس انتخاب کرده؛ و نظر مرا پرسید. که گفتم من پرواز با شکاری را دوست دارم. ایشان جملاتی در ارتباط با آینده درخشان گردانهای بوئینگ گفتند که موفق نشدند جواب مثبت از من بگیرند؛ ومن با دلخوری از اصرار ایشان دفترشان را ترک کردم و موضوع را بکلی فراموش کردم به پرواز با فانتوم در گردان ۷۲ شکاری ادامه دادم و
از فروردینن ۵۴ تا شهریور ۵۴ جمعا بیش از ۹۳ ساعت در ۵۰ ماموریت مشگل مثل ۱: تیراندازی هوا به هوا و زدن تیر به دارت ( ۲۶ فرودین ۲ تیر ۵۴ ... این توضیح ثابت میکند که من خلبان شکاری شایسته بودم ؛ زیرا اگر خلبان نمی توانس دارت را بزند، امکان از دست دادن حرفه شکاری را داشت ). در ۳۰ فروردین سوخت گیری هوائی در شب انجام دادم و سپس تیراندازی تاکتیکی با موفقیت انجام شد) در حالیکه سرگرد جواد فکوری نمیتوانست این معیارهای شکاری را بدست آورد و مینوسپهرباید او را به ترابری میفرستاد . در ۲۶ اردیبهشت ۵۴ من با چهار فروند فانتوم از شیراز بلند شدم و به غرب کشور پرواز کردیم تا هواپیمای « شهباز » به خلبانی پادشاه ایران را اسکورت کنیم که مراتب رضایت پادشاه در زمان پرواز بما ابلاغ شد. این سند محکم نشان میدهد که هیچ تهمت « حفاظتی » هم نمی توانستند بمن بچسبانند( گیلانی ،خلبان شکاری خوبی بود، امّا بعلت اینکه با قبیله ئی فامیل بود که یکی از ایشان سیاسی بود؛ از نیروی هوائی اخراج شددر شهریور. در تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۵۴ به من مأموریت داده شد که یک فروند فانتوم را برای انجام بارزسهای فنی بنام « یاشی » به تهران پرواز دهم. پس از نشستن در مهرآباد و برداشتن کلاه پرواز که ازگرمای مرداد خیس عرق بود، بمن دستور فرمانده را ابلاغ کردند که فوراْ خود را به گردان بوئینگ ۷۰۷ سرهنگ معزی بحدیی معرفی کنم.
در ییکی از رورهای شهریور، با بی میلی و ناراحتی به پایگاه یکم ترابری مهرآباد رفتم ووارد اتاق کوچک سرهنگ معزی شدم و با احترام نظامی یک خلبان شکآری با انضباط خودم را معرفی کردم. سرهنگ معزی بی حال با سر تراشیده پست میز کوچکی خم شد روی یک لیست بلند نامها و نام مرا یافت و شروع به توضیح بوئینگ بود که یک ستوان یکم لاغر مثل معتادها ٬خلبان فیضی، بی کلاه ، بدون احترام وارد اطاق شد شروع به داد و بیداد کرد. من که سروان بودم حقیقاً شکه شدم که در کاروانسرا با خرکچی اینطور حرف نیمزنند که این ستوان چلغوز با سرهنگ بی غیرت دارد حرف میزند. سرهنگ معزی که رسیده بود وآبروش حسابی جلوی من رفته بود، گفت: شما بفرمائید شنبه آینده بیائید؛ و من در حال خروج بودم و در راهرو که این چند کلمه ستوان بی ادب را بیاد دارم. با دست به من با بی ادبی اشاره کرد و گفت: " ما تو گردان سی ۱۳۰ یک عمر خاک خوردیم ...حالا این بیاد جامبوجت بپره ...»
..
چندین روز در گردان بوئینگ نشستم و منتظر کلاس بودم که به من گفتند: " کلاس سی ۱۳۰ شما هفته دیگر شروع میشود در آشیانه سی ۱۳۰ ... این چنین بود که شکایات من شروع شد تا روزیکه تمام کسانی که بشکایت من « گوش نکردند» دادگاه انقلاب هم « به شکایاتشان گوش نکرد» که خیلی خیلی برای همگی شان متاسفم ... هم جان خود را باختند یا مجبور به فرار تحقیر شدند و هم عملگی کردن در راه بزرگترین ممانعت از پیشرفت تاریخی کشور که ایران را در جایگاه شایسته خود مینشاند
تو ضیح ۱ سرهنگ معزی همان خلبانی بود که بنی صدر و رجوی را از ایران فراری داد؛ اگر رجوی دستگیر شده بود احتمالا هرگز حمله منافین از عراق به ایران و قتل دهها هزار سرباز ایرانی اتفاق نمی افتاد ...
تو ضیح ۲ من افسر جانشین نگهبان پایگاه بودم که در شب قبل از فرار معزی و بنی صدر و رجوی ملعون و گزارش کامل غیر عادی بودن نگهبانان و همافران درگیر بی انضباطی ها را نوشتم ، لیکن فرمانده پایگاه توجه نکرد
تو ضیح ۳ سرهنگ معزی خلبان شاه بود و فرار دادن بنی صدر و رجوی ملعون شگفتی آورد که این خائنین از چه تاریخی رسوخ کرده بودند
Why the Shah's pilot flew Bani-Sadr to Paris
http://www.csmonitor.com/1981/0811/081136.html
فرمانده نیروی هوائی جواد فکوری دستور سرنگونی
هواپیما را داد و نمی دانست چه کسانی در حال فرارند
هواپیما را داد و نمی دانست چه کسانی در حال فرارند
مقّدمه: چند نفر از دوستان تقاضا کردند که متن « فرار بنی صدر و رجوی » را بفارسی بنویسم. من در هفته چند ساعت من با اینترنت لغت به لغت باید بنویسم که خسته کننده است... اماّ بتدریج متن را باز میکنم و توضیح میدهم. دوستان مطلع هم نظر بدهند تا به متن اضافه شود. مطلب مربوط به سال ۱۳۶۰ است و امکان اشتباهات غیرعمد را فراموش نکنید.
۷ تیر ۱۳۶۰...ایام، ایام سیاه ترین روزهای تاریخ ایران است.
تهران روز سیاه ۷ تیر را پشت سر گذاشت؛ منافقین با بمب سنگینی که در ساختمان دفتر حزب جمهوری اسلامی، نزدیک خانه پدری پامنار، را هم کوبید و ۷۵ نفر از جمله بهشتی راکشتند. در پی آن خشونت شدیدی بر تهران تا دو ماه حاکم شد و چند هزار نفراعدام شدند و بنی صدر و رجوی حرامزادو فرار کردند و تمام نیروها در مرزهای کشور بدنبال یافتن و ممانعت از فرارشان بودند و هیچکس فکر نمیکرد که خلبان مورد اعتماد سرهنگ مخلوع و منفور بهزاد معزی آنها را به مهرآباد آورده ویک هفته در خانه سازمانی پنهان کرده است.
من با درجه سرگردی درستادهمان پایگاه خدمت میکردم وهمین آقای سیدعلی خامنه ای مرتب در اتاق فرمانده پایگاه پذیرائی میشد. از سوی دیگر، وحشت جنگ و اعدام ها باعث خیل فرار از ایران شده بود که خلبانان هم مستثنی نبودند... تقریبا هر هفته میشنیدم که خلبانی باهوایپما فرار کرده ...مثل سرهنگ محمود صباحت که فرمانده گردان اف ۵ در دزفول من بود و یا داریوش خیرخواه که با هم فانتوم میپریدیم و هردونفرمان از فرماندهان زمان شاه شکایت داشتیم که با غرض و مرض ما را به گردان ترابری فرستادندوغیره.
اگر تقویم را فقط یک هفته به عقب بزنیم؛ می بینیم که « خمینی تیز بین خائن شناس » در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ بنی صدر را از فرماندهي كل قوا بركنار میکند و روز بعد، ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ نمایندگان با هوش مجلس با تصويب لايحه عدم كفايت سياسي بنی صدر براي ادامه رياست جمهوري روبرو میکنند. اول تير ۱۳۶۰ متعاقب تصويب لايحه، به حكم امام از رياست جمهوري عزل میشود در دوم مرداد مرحوم محمدعلی رجایی که نخست وزیر بنی صدر بود با بیش از ۱۲ میلیون رأی بجای او نشست و دومین رئیس جمهور ایران شد.
۷ مرداد ۱۳۶۰؛ فرار بنی صدر و رجوی از پایگاه یکم مهرآباد اتفاق افتاد که شب قبل از فرار ، ۶ تیر٬ من "افسرجانشین نگهبان" بودم و گزارش کامل شواهد خود مبنی بر غیر عادی بودن اوضاع را نوشتم مثلا برای نخستین بار در طول خدمتم دیدم که سربازان در نیمه های صبح که برای باز دید رفتم « ایست! ندادند » و وقتی اعتراض کردم گفتند که همافری به ایشان چنین دستور داده بود که طبق عادت بطور دقیق گزارش نوشتم و همان گزارش در دادگاه انقلاب بمن کمک کردو پس از محاکمه , تبرئه شده و به نیروی هوائی بازگشتم... اما خیالهآ اعدام شدند ویا گفته شد در زندان خودکشی کردند...مثل سروان ناو بر سی ۱۳۰ فرخنده که گفتند شکنجه شده بود و با ملافه خود را حلق آویز کرد...من باور نکردم!
اگر تقویم را فقط یک هفته به عقب بزنیم؛ می بینیم که « خمینی تیز بین خائن شناس » در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ بنی صدر را از فرماندهي كل قوا بركنار میکند و روز بعد، ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ نمایندگان با هوش مجلس با تصويب لايحه عدم كفايت سياسي بنی صدر براي ادامه رياست جمهوري روبرو میشود؛ اول تير ۱۳۶۰ متعاقب تصويب لايحه، به حكم امام از رياست جمهوري عزل میشود
مسعود رجوی حرامزاده در زمان شاه دستگیر و محکوم به اعدام شد. و یکی از بزرگترین خطای نابخشودنی شاه لغو حکم اعدام او بود. رفتن رجوی حرامزاده به عراق و شرکت شانه به شانه در کشتن نظامیان هموطن خود و پشتیبانی شدید آمریکا و متحدانش از سازمان منافقین جای شک کمی باقی میگذارد که ساواک تحت فشار سازمان سیا احتمالا تقاضای لغو اعدام را کرده؛ چون سیا به چنین خائنی بر ضربه به شاه نیاز داشته است بطوریکه رجوی اطلاعات مفصلی در مورد کادرها و اعضای بازداشت شده و نشده منافقین و نیز کروکی محل اقامت آنها را در اختیار ساواک قرار میدهد تا جایی که ارتشبد نعمت الله نصیری، رئیس وقت سازمان امنیت، رجوی را از همکاران ساواک معرفی میکند. بعبارت ساده، سیا یک نوع ماموریت به رجوی و صدام محول کرده بود «خیانت به مردم خود ».
و امّا بهزاد معزی کی به دام منافقین افتاد؟ پس از حزب توده وجبهه ملی و نفوذشان در ارتش و مبارزه ضد اطلاعات و ساواک با ایشان، منافقین بودند که از اواخر سالهای ۱۳۴۸ درارتش بویژه در نیروی هوائی بشدت رشد کردند و بلاخص در بین همافران. رفتار درویشی وسکوت موزیانه و حتی قبول فحش و ناسزا از زیر دستان ثابت میکند کن بهزاد معزی یک مأمور نفوذی بود که باو گفته بودند « خفه شو و تحقیر را بپذیر تا و روز عملیات سیاه بازی کن» که کرد. همانطور که قبلاً گفتم ستوان فیضی که در مهر سال ۱۳۸۹ مدیرعامل کاسپین در حضور من که سروان بودم به معزی که سرهنگ دوم بود فحش و ناسزا گفت و معزی سرش را از روی دفتری که جلویش باز بود بلند نکرد.همافران هم مبدل به غدههای سرطانی ارتش شدند....
بهزاد معزی ازدرجه سرهنگی خود سؤاستفاده کرد و دو خائن را با پوشاندن لباس دزدی پرواز در جیپ نشاند وارد پایگاهش و نگهبانان هم که همگی میدانست فقط اوست که نیمه شب وارد میشود و همیشه خدمه همراه دارد براحتی اجازه ورود میدهند که این مرحله سخت ترین مرحله عملیات بود؛ کافی بود که فقط یکی ازنگهبانان خصوصیات اخلاقی مرا داشته باشد بی تعارف قانون را اجرا کند که قطعا مسعود رجوی خائن یک مرتبه همه را به گلوله می بست ؛ اما طرح فرار در آن شب و با هواپیمای نیروی هوائی شکست میخورد.
هزاد معزی به کمک خلبان اسکندریان میگوید تو برو هوا را از عملیات بگیر و طرح پرواز را بنویس بیا پای هواپیما و خود قبل تمام خدمه به رمپ میرود و نردبان میگذارد وارد هواپیما میشود و اولین رئیس جمهور ایران را در مستراح هواپیما با رجوی حرامزاده پنهان میکند در ار قفل میکند و تا خدمه فرا میرسند آنها را مشوش میکند که چرا دیر کرد باید سریع برویم و خدمه بحّدی دست پاچه میشود که نبردبان را فراموش میکند از کنار بدنه بردارند و چیزی نمانده بود که بر اثر حرکت نردبان به بال برخورد کند و احتمال خسارت و خطر جدی در پرواز
من همچنین شنیدم که معزی و رجوی خدمه را قبل از پرواز با اسلحه تهدید کرده و دست و پا بسته در هواپیما نشاندن که برایم سخت است باور کنم چون کمک خلبان که در طرح توطئه نقشی نداشت میتوانست عامل دردسر شود و کلا لزومی برای خشونت نبود؛ برای خدمه معزی محترم بود و خود میدانست
اسکندریان موتور ها را روشن میکند و معزی اطلاعات را از برج میگیرد « باند ۲۹ بعد از بلند شدن گردش به چپ و در ۵۰۰۰ پا با کانال ۵ تمس بگیرید و به منطقه آ « آلفا» بروید»
من مطمئن هستم که از لحظه بلند شدن خود معزی پروازرا بر عهده میگیرد و با حداکثر قدرتهای موتورها فقط بفکر اوجگیری سریع بوده . از وزن حقیقی هواپیما و مقدار بنزینش اطلاعی ندارم اما هواپیما بار نداشته چون مأمویت سوخت رسانی داشته است... پس نسبتاً سبک بوده و بهتر از ۷۰۷ ها با حداکثر بار اوج گیری میکرده
در برج گفتگو سر گرفت که خلبان این بوئینگ مگه معزی نیست، چرا تماس نمیگره، صداش کن... اون یکی میگه نه بابا بده خودش تماس میگره صبرکن بابا...و معزی روی تهران باک یک نیمه دایره بزرگ کنون بر فراز قلعه دماوند است و اوج میگیرد و بسمت ۲۸۰ درجه « تبریز» میگردد تا از کنار دریای خزر خود را به مرز برساند
ناگهان معزی اعلام وضعیت اضطراری میکند و بدروغ گزارش « موتورم رفت» ...برج دستورالعمل وضعیت اضطراری راعمل میکند و سرگرم آماده کردن باند مهرآباد برای فرود میشود که معزی بدروغ گزارش میکند ...یک موتور دیگه هم رفت ....»
برج میگوید:
تانکر لطفا اگر صدای مرا میشنوید پاسخ دهید..
تانکر لطفا اگر صدای مرا میشنوید پاسخ دهید... . معزی پاسخ نمیدهد و فقط به۴ موتور فشار میآورد و بالا میرود
و از رادار تهران محو میشود...نگرانی شدید مسئولین برج را متوحش میکند آخرین سمت ۲۸۰ درجه ...
برج به هلیکوپتر میگوید که بدنبال آثار سانحه بگرد چون گزارش وضع اضطراری کرده بود و گفته بود دو موتورم رفته؛ فانتوم تهران به خلبانی داود سارجلو در اطراف تهران بدنبال آثار سقوط میگردد و موفق نمیشود بر میگرد ومینشیند. البته بعد از اینکه دو فانتوم عوض میکند بعلت خرابکاری همافران؛ و تمام این تاخیرات نقشه بود له معزی به مرز سریعتر نزدیک شود.
بهزاد معزی از شغل خود بعنوان فرمانده گردان ۷۰۷ سؤاستفاده کرد و در طول یک ماه هر شب خود را در نیمه شب یک صبح پرواز میگذاشت تا در روز عملیات فرار کسی شک نکند و نگهبانان و خدمه و خلبانان و افسران برج و رادار همه میدانستند که این «پرواز منظم معزی» است. بوئینگ معزی در زمان جنگ وظیفه سوخت رسانی به فانتومها شیراز را داشت و همیشه به جنوب پرواز میکرد و چون شیفتی کار میکرد بلند شد تا همدوره من، خلبان فریبرز ببرزاده را عوض کند. فریبرز بعد از فرار معزی برایم تعریف کرد که بسمت تهران میامدم و بگوش بودم که ببینم مزی بلند شده وقتی صدایش را شنیدم خیالم راحت شد. وقتی گزارش کرد یک موتورم رفته ناراحت شدم و وقتی گزارش کرد دومی موتور هم رفت و سکوت رادیوئی بر قرار شد جواب برج را نداد همگی در داخل کابین دچار شک شدیم « وآی معزی خورد زمین...»
ادامه در هفته آینده۰۰۰ شاد و سربلند باشید با نام ایرانی خود
فرار بزرگ معزی و بنی صدر و رجوی آدمکش
بخش سوّم
خاطرات سرگرد خلبان ارشد شکاری کیوان نورحقیقی
با تشکّراز دوستانی که تشویق کردند شرح فرار بنی صدر و رجوی آدمکش ومعزی را ادامه دهم؛ با تقدیم خلاصه ي از گذشته به روزهای تاریک ۱۳۶۰ میرسیم... حکومت مردمی ایران با طوفان شدّیدترین و کم نظیرترین توطئه های « زنجیره ئی پیچیدهa chain of complex conspiracy » داخلی و خارجی با هزار ویک هدف بسیار بسیار شوم خطرناک همچون جنگ و تجزیه روبروست. در خرداد ۱۳۶۰ مجلس به درستی اعتبارنامه نامسعود
رجوی آدمکش را رد میکند و جنون آدمکشی رجوی رو میشود و با در اعلان « جنگ» علیه دولت قانونی
ثا بت میکند که هوّیت پنهانش آشکار گشته است.
در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ دادستان انقلاب، مرحوم اسدالله لاجوردی حکم جلب رجوی آدمکش را صادر
میکند و در ۳۰ خرداد در میدان فردوسی بودم که تیراندازیهای شدیدمنافقین را ازسوی دانشگاه شنیدم .
در عین حال رئیس جمهور بی تجربه بنی صدر آشکارا ضعفها نشان میدهد و مجلس هوشمند برکنارش کرده
است.
امّا بهزاد مُعزّی که خلبان ترابری بود با زیرکی توانست هویّت کثیف خود را که جاسوس سازمان سیا بود را در طی ۲۰ سال از چهار سازمان امنیّتی ایران مخفی نگهدارد و این بود که در حساس ترین لحظات تاریخی ایران؛ معزّی درخانه سازمانی خود در پایگاه یکم رجوی و بنی صدر را یک ماه مخفی میکند تا شب فرار بزرگ در حالیکه تمام نیروها مراقب مرزهای زمینی و آبی و هوائی بودند. مُعزّی لباس پرواز در اختیار بنی صدر و رجوی قرار میدهد و براثرسهل آنگاری دژبانها ایشان راحت به هواپیما میرسند و در دستشوئی پنهان میشوند
کمک خلبان اسکندریان است که « ظاهراً» هیچگونه نقشی در طرح فرار نداشته چون معزّی در فرانسه از او میپرسد که: « آیا می خواهی برگردی ایران ویا میمانی؟ » اسکندریان ابتدا میگوید که میخواهد برگردد. معزّی با او بحث میکند و بلاخره میگوید: « بیشتر من بفکر زن و بچه هستم» معزّی میگوید " فکرش را نکن درست میشه " و اسکندریان میماند و شنیدم بقالی میکند... بلاخره اینها که شخصیّت افسری نداشتند و سلهشور نبودند. بقال و چغال و دزد و قاچاقچی بودند و بر اثر بدبختی و بیکاری و فلاکت وارد ارتش شده بودند. والاّ کیسه های هروئین وتریاک وحشیش که بال ندارند پرواز کنند. همین قبیل خلبانان و خدمه ترابری درگیرند و از نزدیک خودم « شاهد » بودم. حالا اونهائی که حاشا میکنند، چی میخوان بگم؟ چاره ای نیست تا خود اسکندریان و معزّی نیایند واقعیت را پس از ۳۳ سال تعریف کنند؛ محققینی مثل من چاره ي ندارند جزء گزارش موثقی به همین سیاق تحقیقی.
شیوه و طرح پروازی « فوق ماهرا نه» است و طرّاح کسی بغیر معزّی که معلم خلبان بود. اسکندریان، بعنوان یک افسرباغیرت و شجاع میتوانست مانع پرواز ویا حتی عامل سقوط و قتل تمام هواپیما ربایان شود با یک ثانیه هواپیما را به پشت کردن تا خانواده اش تا ابد مدل قهرمانی و شجاعت بر سینه زنند؛ چرا نکرد؟ بهمین علت داستان گفتگوی اسکندریان و معزی در پاریس زیاد شفاف نیست. پس برمیگردیم بداخل کابین ۷۰۷ با این فرض که اسکندریآن کورکورانه از « فرمانده گردان» اطاعت میکرده، که در ایران عادیست.
نوارهای موجود در نیروی هوائی نشان میدهد که تمام مکالمات رادیوئی توسط خود معزّی انجام شده است؛ رسم است که بگویم پس اسکندریان پرواز میکرده است امّا شیوه بسیار پیچیده بعدازبلند شدن و اوج گیری میگوید خود معزّی پرواز میکرده است. چون معزّی هرشب تا صبح پرواز میکرده و این احتمال است که از شخصیّت ضعیف اسکندریان اطلاع داشته به او دستور داده که برود استراحت کند تا نوبت پروازش که شد بیدارش کند؛ این رسم است در ترابری ...امّا نه در زمان بلند شدن....
بهرحال، معزّی برج را صدا میکند: سوخت رسان ۷۰۷ شب بخیر اجازه خزش
خدمه برج بشور میافتند ...« اُ اُ جناب سرهنگ معّزی...من... من جواب میدم » برای خدمه برج و رادار نوعی غرور و افتخار است که هدایت خلبانان مشهور ر ا بر عهده بگیرند.
بلاخره یکی از برج مهرآباد میگه: سوخت رسان ۷۰۷، فشار ۳۰۱۴، درجه حرارت ۱۵، اجازه به باند ۲۷ دارید
معزّی به موج رادآر کرج میرود: سوخت رسان ۷۰۷اجازه و پرواز به منطقه آلفا
رادآر کرج : اجازه پرواز به منطقه آلفا دارید، پس از بلند شدن گردش به چپ کنید به سمت ۱۸۰ درجه تا اریفاع ۵۰۰۰ پا روی همین موج بمانید ...سپس با رادار کرج تماس بگیرید موج ۵ قربان پرواز خوبی داشته باشید
مسئولین رادار کرج همگی از طرح آلفا که در منطقه فارس بود و به فانتوم های شیراز سوخت میرساند آگاه بودند و میدانستند که معزی همیشه در آن ساعت پرواز میکند
پس از حدود ۵ دقیقه معزّی، به برج اطلاع میدهد « سوخت رسان ۷۰۷ آماده بری ورود به باند ۲۷» برج بلافاصله پاسخ میدهد : « سوخت رسان ۷۰۷ ، باد آرام، پرواز آزاد، بعد از بلند شدن گردش به چپ در ارتفاع ۲۰۰۰ به موج ۵ رادار تغییر دهید.
خلبان ارشد معزی پا ها را روی ترمزها فشار میآورد و چهار دسته گاز موتورها را آرام فشار میدهد جلو و سپس فشار میآورد به دسته گازها. چهار دور موتور بتدریج از ۶۰% به %۱۰۰ میرسد و بالها میلرزند صدای غرش موتورها وحشت انگیزند که ناگهان ترمزها را رها میکند و خزش برای پرش بلند به ۳۳۰۰۰ پائی آغاز میشود .
بعد از بلند شدن مدتی بر خلاف معمول در ارتفاع کم پرواز میکند تا سرعت اوجیگری بیشتری بدست آورد و سپس با گردش حدود ۱۵ درجه به سمت جنوب میگردد تا رادار را اغفال کرده باشد؛ اما در سمت جنوب نمی ماند گردش دایره وار اوجگیری را بر منطقه وسیعی طوری ادامه میدهد که از بالای کرج وشهرری و سپس شمال و از منطقه دماوند هم بالا و بالا تر میرود ارتفاعات ۱۰۰۰۰ پا تا ۳۳۰۰۰ پا را با حداکثر قدرت موتور ها بر« خلاف محدودیت کتاب هواپیما» طی میکند برروی سواحل دریای خزر به سمت تقریبی تبریز ومرز بازرگان پرواز میکند و شگفتا که هنوز موتور ها در ۱۰۰% هستند تا سرعت به حداکثری برسد که خود یک رکورد بی سابقه برای بوئینگ ۷۰۷ است یعنی ۰۹۸ فقط دو دهم کمتر از سرعت صوت که هواپیمای مشهور کنکورد مجاز بود چنین سرعتی پرواز کند.
حتی از منابع موثق شنیدم که در زمان اوجگیری، کوه دماوند را دور زده است تا مرحله اوجگیری که ضعیف ترین مشخصه تمام هواپیماهاست را پشت سر گذاشته باشد. در نتیجه حدود ۴۲۰ ناتیکال مایل یا ۸۰۰ کیلومتر را باید طی میکرده تا از مرز خارج شود و با محاسبه سرعت ماخ ۰۹۸ حدود ۳۵ دقیقه « از ارتفاع ۳۳۰۰۰ پا » و یا حدود یکساعت بعد بلند شدن.
...
با هم برگردیم به داخل کابین ۷۰۷، معزّی بطور مارپیچ بدور تهران با شعاع ۲۵ تا ۳۰ کیلومتر گردش میکند و اوج میگرد؛ چراغهای داخل را کم نور و خارجیها را خاموش میکند و به پیامهای برج پاسخ نمیدهد.
گفتگو در بین خدمه رادار کرج در میگیرد... چرا معزّی تماس نگرفت؟ من دیگه تو صفحه رادار ندارمش، تو چطور؟ منهم ندارم! دیگری میگوید « حتما شاگرد دره پرواز میکنه... عجله نکن بابا...تماس میگیره...
بلاخره رادآر کرج صدا میزند: تانکر ۷۰۷ موقعیت خود را گزارش کنید... معزّی پاسخ نمیدهد...رادآر کرج تکرار میکند... معزّی پاسخ نمیدهد و دست راست خود را بر دسته گازها فشار میاورد..اما نیرو بیشتر نمی شود چون تمام مدت با صد در صد دور موتور اوج گرفته است و فنرهای محافظ موتور اجازه نمیدهند دور موتورها از حداکثر تجاوز کند. هوای خارج سرد بود که از گرمای موتور جلوگیری کرد تا این لحظه...اما فشار زیاد درجه حرارت موتورها را بالا آرام آرام بالا میاورند...
از سوی دیگر نگرانی اوج گرفت در بین برج و ایستگاه رادار وخلبانانی که بگوش بودند... میگفتند بابا چرا تماس نمیگیره ... که فریاد معزّی روی کانال برج بجای رادار بلند میشود: مهرآباد...مهرآباد ...تانکر ۷۰۷! برج نفهمید که این تن صدای اعلان وضع اضطراریست و گفت: تانکر ۷۰۷ ادامه دهید...معزّی با نگرانی : چراخ حرارت شدید موتور شماره ۴ من روشن شده؛ مأموریت را ملغی میکنم و بر میگردم بشینم. ... برج گفت پس اعلان وضع اضطرای میکنید؟ معزّی که فهمید دوزاری برج کجه برای اینکه بیشتر الاف بشن گفت نه نه حالا نه!
گفتگوی احمقانه در بین خدمه برج درگرفت: « بابا بیچاره امرجنسی داشت جواب نمیداد...چقدر جیگر داره زودی اعلام امرجنسی نمیکنه...» همینطور که همگی نگران بودند یکی از مسئولین رادار میگه بپرسید کجاست، فاصله و سمتش تا مهرآباد چیه؟ بمحض اینکه برج سئوالات را میپرسه...
...معزّی زرندگی میکنه وموضوع پرسشها را عوض میکنه و با وحشت فریاد میزنه:
با رادار تماس میگیره: رآدار تانکر ۷۰۷ اعلان وضع اضطراری...بعلت آتش سوری موتور شماره ۴
سروان فریبرز ببرزاده، همدوره من، حدوداً اطراف قم بود با فاصله ۱۵۰ کیلومتری جنوب تهران و کار سوخت رسانیش تمام شده بود و میآمد تا معزّی جایش را پر کند. وقتی گزارش معزّی را شنید به بقیه تو کابین هواپیمای ۷۰۷ خودش گفت: " معزی دچار مشگل شده " پس همگی سکوت رادیوئی برقرار کردند که در مکالمات معزّی خلل وارد نشود ؛ نه مثل بعضی از خلبانان بی مغز که وقت برج را باکارهای خصوصی میگیرند : « برج یه زنگ بزن به عیالم بگو دیزی رو بار بزاه که اومدم...بچه ها رو هم خودم میبرم ...» ...
ارتفاع هواپیمای معزی در این لحظه از ۱۸۰۰۰ پا هم بیشتر میشه و از جنوب تهران گردش اوجگیری را ادامه میدهد و لحظه بر صفحه رادار ظاهر میشه ...اما رادار ارتفاع سنج نداشت...و معزی میدانست!
باز خدمه رادار تا آمدند ارتفاعش را بپرسند... معّزی فوراً حرفشان را قطع میکند با نگرانی شدید میگوید: موتور شماره ۳ هم آتش گرفت ...یکی از افسران مطلع که با او هفته پیش صحبت کردم گفت که « معزّی شماره ء موتور را نگفت و همه را گیج کرده بود که کدام موتور است و این از زرنگیش بود...»
ببرزاده داد میزند وآی خدای من
سرگرد ببرزاده داد میزند وآی خدای من... زیرا خلبان بسیارخوب و با تجربه بود و میدانست که با آن وزن بسیار سنگین ۷۰۷ بعد از بلند شدن و از دست دادن دو موتور از یک سمت یعنی سقوط قطعی.
آنهائیکه ببرزاده را دیدند در پشت فرمان ۷۰۷ گفتند ببرزاده از شدت وحشت احساس بیحسی در هر دو پایش کرد و با تأثرگفت: « آه استاد عزیزم معزّی...ا»
جوّ نگرانی در برج مهرآباد بشدّت بالا گرفته بود هر کسی کاری میکرد تمام زنگهای خطر درساعت یک بامداد سکوت مهرآباد را درهم شکسته بود و ماشین های آتش نشانی و آمبولانس آژیر کشان بسوی باند حرکت میکردند.
خدمه برج و رادآر شروع بصدا کردن معزی شدند و مرتبا تکرار میکردند: تانکر ۷۰۷ برج... اگر میشنوید موقعیّت خود را گزارش دهید...تانکر ۷۰۷رادآر... اگر میشنوید موقعیّت خود را گزارش دهید... و معزّی کاملاً میشنید و پاسخ نمیداد.
ناگهان علائم روی رادآر که تانکر معزّی را نشان میداد محو شد چون معزّی در پس کوهستان البرز با سرعت نزدیک به سرعت صوت بسوی مرز میشتابید.
امّا رادارچی محو شدن علائم و سوکت رادیوئی و دو موتور در حال آتش را نشان سقوط قطعی گرفتندو سرپرست شان فریاد زد « وآی خورد زمین »
یکی پرسید: آخرین سمتش چی بود؟ جواب شنید ۲۸۰ درجه که دامنه کوه البرز میشه.
سرپرست برج از خلبانانی که در منطقه پرواز میکردند درخواست کرد اگر آتش سوزی و دود روی زمین می بینند موقعّیت جغرافیائی او را اطلاع دهند و چون ببرزاده و سایرین چیزی ندیدند برج دکمه خطر اضطراری برای پرواز فانتوم را فشار داد که خلبان داوود سارجلوحتی زود تر از ده دقیقه فانتوم را از زمین میکند که به جنگ هواپیمای مهاجم دشمن رود که با شگفتی متوجه میشود باید در اطراف تهران بدنبال آثار سقوط بگردد که انقدر دور میزند که بنزینش به حداقل میرسد و می نشیند. نکته مهم این پارگراف نفی خرابکاری در فانتوم های تهران برای تأخیر در بلند شدن است و از همه مهمتر جناب سارجلو « مأموریت تعقیب معزی را نداشت در حالیکه معزّی همه را سرکار گذشته بود که زمین را بگردند و لاشه هواپیمایش را پیدا با سرعت از بالای رآدار بابلسرعبور میکند. خدمه رآدار بابلسرکه می بینند هواپیمائی ظاهر شد تحقیق میکند میفهمند که برنامه پروازی نبوده است. پس تلفن را بر میدارند وبه برج مهرآباد که سرش هم شلوغ بوده زنگ میزنند که: آقا شما پروازی به سمت غرب دارید؟ برج میگوید که با رادآر کرج تماس میگیرد و تحقیق میکند. رادار با ایستگاهای شرقی تماس میگرد و جواب همه آشکارا منفی بوده است. پس مطلبی که دوست ارجمند جناب مدرسی در ارتباط با بمب گذاری ایستگاهای رادار در بخش اول لطف کردند و نوشتند از سوی افسران تحقیق کننده رد شد با این پاسخ روش: « کیوان عزیزم بمب گذاری قویا تکذیب می شود. آخه چرا لازم بود اینکار رو بکنند . معزی تعداد مطلعین از برنامه اش را چرا زیاد کند ؟ »
در حالیکه همه سرگرم پیدا کردن آثار سانحه بودند و بجز چراغ چند خودرو در جاده ها چیز دیگری نمیدیدند؛ ناگهان تلفن مخصوص ایستگاه رادار در برج مهرآباد به صدا در آمد.
رادار: مهرآباد آقا شما پروازی بسمت غرب از کنار دریا دارید؟
برج : سلام ... نه من چیزی نداشتم ؛ اجازه بده از رادآر کرج « اّپروچ » بپرسم... ...
برج : اپُروچ... اپرُوچ...مهرآباد!
اپرُوچ: مهرآباد، اپرُوچ بفرمائید...
برج: آیا شما پروازی از شمال به غرب دارید؟
اپرُوچ: خیر!
در همین اثنا بلاخره مسئولین رآدار میفهمند که این هواپیمای ناشناس کسی نمیتواند باشد جزمعزّی و باو با احترام میگویند« جناب سرهنگ معزی منطقه آلفا جنوب است ... سمت خود را چک کنید
زیرا هنوز هیچ کس باور نداشت که معزّی فرار کند.
لحن رادآر خشن تر میشود و دستور میدهد « فوراً بسمت ۱۸۰ بگردید و بمنطقه آلفا روید و الاّ با شکاری تعقیب میشوید»
... بلاخره معزّی پاسخ میدهد
معزی میگوید « من نمی توانم به منطقه آلفا بروم چون درهواپیما مرا تهدید میکنند
.....
مسئولین رآدار تلفن خط مستقیم به مرکز فرماندهی را بر میدارند و به فرمانده نیروی هوائی مرحوم جواد فکوری که در آنجا حضور داشت اطلاع میدهند که سرهنگ معزّی به منطقه جنوب که مأموریت داشت
نرفته و در سمتی پرواز میکند که ممکن است از کشور بطور غیرقانونی خارج شود.
و گزارش داده که هواپیما ربایان تهدیدش کرده اند
در این لحظه که سرهنگ معزّی در ۳۳۰۰۰ پائی با سرعت ماخ۰۹۸چهار نعل بوئینگ را میشتابانید که هرکس از پنجره بالهای و موتورهای بشدت لرزان۷۰۷ را میدید تخمش میترکید « یکبار در موقع مسافرت امتحان کنید در حالیکه سرعت کمتریست ».
بعد بحرف من میرسید...
تازه آقایان فریب خورده از ایستگاه رآدار همدان«سورباچی » میخواهند آژیر خطر پرواز سریع « اسکرمبل» پایگاه همدان را بصدا در آورد... جناب کامبیز آنت، خلبان فانتوم میشتابد و در حدود ۱۰ دقیقه پس از آژیر از زمین بلند میشود که برای فانتوم سرعت عمل محسوب میشود زیرا زمان قانونی ۱۵ دقیقه بعد از زنگ خطر است.
( من همچنین شنیدم که در هواپیمای فانتوم خرابکاری شده بود و کامبیز آنت مجبور شد هواپیما عوض کند۱)
(۲ـ همچنین من شنیدم که باند را با پارک ماشین آتش نشانی بسته بودم که در پرواز شکاری تأخیر شود )
مرحوم فکوری و خدمه برج فوراً به رئیس جمهور مرحوم رجائی خبر میدهند و گفته شده که رئیس جمهور در برج حضور پیدا میکند ( که با توجه به بعد مسافت بعید است احتمال دارد که رئیس جمهور روی خط تلفن بوده و مطالبی میگفته که به معزّی گفته شود) امّا عین نوار ضبط شده چنین است: « جناب سرهنگ معزّی برگردید! آقای رئیس جمهور رجائی اینجا هستند و میگویند بشما امان میدهیم»
معزّی میگوید « من امان نمی خوام, اینا امان میخوان
برج متوجه نمیشود باز عین جمله را تکرار میکند : « جناب سرهنگ معزّی برگردید! آقای رئیس جمهور رجائی اینجا هستند و میگویند بشما امان میدهند!»
معزّی با عصبانیّت تصنعی میگه « نوکرتم ! من امان نمی خوام... این ها که اسلحه رو سر من گذاشتند امان میخوان»
مرحوم فکوری با کامبیز آنت تماس رادیوئی میگیرد و دستور میدهد که به معزّی فرمان بازگشت دهد و اگر اطاعت نکرد بوئینگ ۷۰۷ را سرنگون کند
( ۳ شنیدم که فکوری حدس زده بود که احتمالاً معزّی دارد بنی صدر را فراری میدهد؛ چون معزّی خلبانی بود که به آدمهای باصطلاح مهم VIP پروازمیکرد)
لازم بتذکراست که هیچ کس نمی دانست بنی صدر و رجوی در هواپیما هستند. همچنین شنیدم که مرحوم فکوری به
حدّی از فرار پی در پی خلبانان آشفته و مستعصل و احساس بی قدرتی میکند که با لگد به در اطاق فرمان میکوبد
دستور فکوری به زدن هواپیما موجی از تنفر در بین گروهی که معّزی را میشناختند ایجاد کرد و بر خلاف اصول مردانگی میدانستند؛ هر چند شکاری ها مجاز بشلیک به « هر نوع » هواپیمائی هستند که به مرزهای ایران تجاوز کند و پرچم دشمن و یا بیگانه داشته باشند.... خوب بیاد دارم که در ۱۴ خرداد ۱۳۵۴ خلبان اسکرمبل بودم با خلبان برومند در کابین عقب، از شیراز با فانتوم بلند شدم تا هواپیمای مهاجمی را که رادار بندرعباس گزارش کرده بود تعقیب و سرنگون کنم. شرایط هوا ابری و دید بد بود. رادار قدم بقدم سمت هدف را داد و با سرعت به فاصله آتش موشکها رسیدم... امّا چون سمت و سرعت هواپیمای مهاجم را ثابت دیدم در تصمیم گیری شتاب نکردم و سرعت راکم کردم از۶۰۰ نات به ۳۵۰ نات و درابر به آهستگی به هواپیمای مهاجم نزدیک و نزدیک تر شدم تا بر روی کوههای نزدیک به شیراز بال در بال هواپیمای مهاجم رسیدم وبا شگفتی دیدم بوئینگ ۷۰۷ نیروی هوائی خودمان است ...طبق مقررات بالها را تکان دادم که با من بیاد... خلبان بوئینگ معروفی بود۰۰۰ ..؛ که از من خیلی ارشدتر بود و آنچنان وحشت کرده بود که مرتب میگفت : والاّ بخدا من طرح پرواز پر کرده بودم... گفتم پس چرا پرت از مسیر پرواز میکردی...بهانه آورد که سمت نمایش خراب بوده؛ اما من میدانستم دروغ میگوید ... هدفش زود تر رسیدن به تهران بوده و فکر کرده با خاموش کردن سیستم کارت شناسائی رادآر متوّجه نمیشود .
اکنونن کامبیز آنت عین مأموریت مرا انجام میداد... بعد از بلند شدن میبایست طبق معمول « پس سوز موتور ها را خاموش کند » که بنزین کم نیآورد... امّا کامبیز آنت تصمیم میگیرد همچنان با پس سوز موتورها چون شهاب قلب سیاهی شب را بشکافت و باسرعت به ۳۳۰۰۰ پا برس و حدود ۶۵۰ کیلومتر را طی کند تا مگر در حوالی اورمیه به معزّی فراری برسد...من با توّجه به داشتن ارتفاع و مسافت همدان تا شمال اورمیه از « قضیه فیثاغورس » استفاده کردم و اعداد ذکرشده با علم هندسه همخوانی دارد. من هیچ شکی ندارم که معزّی مرتباً این محاسبات ساده ریاضی را در طول یک ماه مرتباً انجام داده بود وبا هواپیماهائی که در اختیار تمرین کرده بود و خوب میدانست چگونه از« حداکثر قدرت بوئینگ » استفاده کند واز نتیجه خوب آن اطمینان قطعی داشت. این را از طرز بیانش که بیشتر شوخی می نماید میشود فهمید...جواب برج و رادآر را نمی دهد؛ دروغ گزارش میدهد؛ تن صدایش را با دروغهایش هماهنگ میکند و به خدمه برج که شخصی یند یا درجه دار « بعنوان سرهنگ خلبان میگوید " نوکرتم "»... ارتشی که کیری شد سرهنگ نوکر گروهبان میشود! وقتی افسران ارتش ایران را « در نهایت تحقیر و اهانت شکنجه و اعدام کردند » این قبیل دهن کجی ها از معزّی ها ریدن به هیکل همان قاتلان است؛ بیلاخ! همینجا معنی پیدا میکند. اگر معزّی به رجوی آدمکش کمک نکرده بود این چنین من نقدش نمیکردم.
برگردیم به داخل کابین فانتوم؛ کامبیز آنت با کلاه پرواز وماسک اکسیژن بر دهان و بینی ...دست چپش را همچنان بر دسته گازها فشار میآورد و گردن را کشیده وبر چشمهای عقابیش پهنه آسمان پر از ستاره را میکاود تا شاید این خلبان فراری باهوش را که مخفی شده بود درلابلای ستارگان و نورمهتاب بیآبد...
آنت با خشم معزّی را خطاب میکند: تانکر ۷۰۷ خیلی پرت شدی از مسیر؛ فوراً گردش کن بشرق سمت ۰۹۰؛ زود باش!
معزّی سعی میکند آنت را هم سر کار بگذارد و بحث و گفتگو راه بیاندازد که آنت اجازه نمیدهد و فوراً دستورش را تکرار میکند. اینجاست که تن صدای ضبط شده از معزّی نشان شوخی و طنز ندارد، بلکه لرزش صدا از ترس خبر میدهد و فورا ماشین حساب را بر میدارد و ساعت دقیق بلند شدن آنت را و مسافت همدان را تا نقطه خود حساب میکند و میفهمد که فقط ۷۵ کیلومتر تا مرز فاصله دارد. از سوی دیگر، مرحوم فکوری با آن صدای کلفتش سر آنت داد میزد که آتش کن آتش کن بزنش... که در واقع کار را خراب میکند و آنت مجبور میشود روی رادیو بگوید که بعلت استفاده دائم از پس سوز در کمتر از ۳۰ دقیقه بنزینش به برگشت به همدان از حد مجاز کمتر میشود... فکوری میگوید: « تو برو دنبالش بزنش ...فکر بنزین نباش!»
...از سوی دیگر محاسبات ریاضی معزّی باو خاطر اطمینان میدهد که هنوز آنت قدرت آتش مؤثر ندارد.
خب...اینجاست که ورق بر میگردد و اکنون کامبیز آنت است که میخواهد به معزّی کلک بزند « تانکر ۷۰۷ این آخرین اخطار است؛ گردش کن به شرق و یا آتش میکنم... و معزی که با سرعت از مرز گذشته بود میگوید: « اگر میتونی بزنی؛ بزن!»
رادآر به فکوری گزارش میدهد که معزّی وارد مرز ترکیه شد و هنوز آنت باو نرسیده.
فرمانده نیروی هوائی فکوری: آنت برو ... برو دنبالش بزنش!!!
سرگرد کامبیز آنت: قربان از مرز خارج شد!!
فرمانده نیروی هوائی فکوری فریاد میکشد: آنت برو ... برو دنبالش بزنش!!!
سرگرد کامبیز آنت: قربان بنزین ندارم که بر گردم !!
فرمانده نیروی هوائی فکوری : آنت برو ... برو دنبالش تو خاک ترکیه بزنش...وبعد بپرید بیرون!!!
اینجاست که آنت هم تمام خشم خود را نثار سرهنگ فراری معزّی میکند و فریاد میکشد: « مادر قحبه بر گرد و الا آتش میکنم »
.....
دوستان بقیه ماجرا را در بخش چهارم بخوانید و بسئوال من پاسخ در همان بخش چهار دهید که « آیا این فرضیه من درس بنظر شما میرسد که همان گروههائی که قتلهای زنجیره ئی کردند با خرابکاری و قتل فکوری انتقام سهلانگاریش را در فرار رجوی از او گرفتند؟»
درضمن شما در چاپ و پخش تمام مطالب من آزاد هستیداینجاست که آنت هم تمام خشم خود را نثار سرهنگ فراری معزّی میکند و فریاد میکشد: « مادر قحبه بر گرد و الا آتش میکنم »
دوستان بقیه ماجرا را در بخش چهارم بخوانید و بسئوال من پاسخ در همان بخش چهار دهید که « آیا این فرضیه من درست بنظر شما میرسد که همان گروههائی که قتلهای زنجیره ئی کردند با خرابکاری و قتل فکوری انتقام سهلانگاریش را در فرار رجوی از او گرفتند؟»
درضمن شما در چاپ و پخش تمام مطالب من آزاد هستید
بخش آخر: بحث حقوقی در ارتباط با جرائم فرار بنی صدر خائن و رجوی قاتل و سرهنگ خلبان دزد (هواپیما ربا) بهزاد
مُعزی(جنایت هواپیما ربایی مسلحانه در کانادا حبس ابد دارد)
مُعزی(جنایت هواپیما ربایی مسلحانه در کانادا حبس ابد دارد)
WANTED three serious criminals Bani-sader, Masoud Rajavi and Behzad Moezi met, planned and
conspired to hijack Boeing 707 of the Iran Air Force and have used machine gun in handcuffing the Crews by force and threat and escaped from Iran to France for being under Criminal Charges of
committed murders of hundreds Iranian by plotting bombs.
دوستان، فرارخائنانه «خلبانِ دزد » بهزاد معزی (هواپیما ربا)، این « افسر قاچاقچی نیروی هوائی »(دو جنایتکار را قاچاقی
خارج کرد) همان گلِ دقیقهء ۹۰ بود که « تیم توطئه گران » در ۷ مرداد ۱۳۶۰ وارد دروازه گل و گشاد
«سازمانهای امنیّتی تهران» کردند و آه از نهاد ایرانیان بر آوردند
سرهنگ معزی (هواپیما ربا) در همان لحظه فرار که غرق شادی از خیانت خود بود از خلبان
جنگنده کامبیز آنت یک لقب تاریخی گرفت :« مادر قحبه! برگرد!! »
در آن هنگام آنت هواپیمای ۷۰۷ را که معزی دزدیده بود با فانتوم تعقیب میکرد تا مانع خروج قاچاقی بنی صدر و رجوی قاتل شود که تمام مکالمات بروی نوار رادار نیروی هوائی ضبط گردید و باطلاع رساندم تا درسی باشد برای هر « افسری که اندیشه خیانت در مخیّله اش بپروراند و یا دست آلوده سازد
The Criminal Code of Canada Section 76
Hijacking Section 76. Every one who, unlawfully, by force or threat thereof, or by any other form of intimidation, seizes or exercises control of an aircraft with intent
(a) to cause any person on board the aircraft to be confined or imprisoned against his will,
(b) to cause any person on board the aircraft to be transported against his will to any place other than the next scheduled place of landing of the aircraft,
(c) to hold any person on board the aircraft for ransom or to service against his will, or
(d) to cause the aircraft to deviate in a material respect from its flight plan,
is guilty of an indictable offence and liable to imprisonment for life.
1972, c. 13, s. 6.
Marginal note:Endangering safety of aircraft or airport
و همچنین در تاریخ ارتش ایران و جهان سابقه ندارد که افسر جزئی یک افسرارشد را « مادر قحبه » خطاب کند که ضمن ننگ ابدی برای سرهنگ بهزاد معزی گویای ضعف شدید انضباطی و از هم گسیختگی ارتش ایران است که سیاستمداران نالایق و بعضاً خائن از روی سهو یاعمد ارتش ایران را بی حیثیت کردند.
یک دوست جوان من در باره اعدام افراد ارتش نظری داده بود بسیار غم انگیر و قابل تامل « مگر سربازرا هم اعدام میکند »
و اگر امروز ارتشی ایران دارد صرفاً از روی غیرت است و جوانمردی ارتشیان، نه «سیستم» امنّیتی که تمام نظامیان کشورهای پیشرفته دارند.
گُلِ دقیقه ۹۰ در فوتبال سرنوشت ساز است و باخت در این لحظه برای تیمی که جانفشانی کرده بسیار دردناک و گل خورده جبران ناپذیر است ...یش از ده سال سازمانهای امنیّتی نیروی هوائی و ساواک تلاش کردند تا منافقین را بدام اندازند امّا مسعود رجوئی قاتل « گلِ دقیقه ۹۰» را زد وازدستشان گریخت و ۳۳سال است که هزار و یک نوع خیانت وجنایت علیه ملت ایران کرده که روی چنگیز و اسکندر را سفید کرده است
بعضیها ممکن است بگویند که اینطور نیست قیاس من نادرست و استدلال من غلط است
شما بروید آمار کشته شدگان وخسارات اسکندرو چنگیزرا بدست آورید و تعدادی که منافقین کشتند و مجروح کردندو معلول؛ ضربه های شدید روحی زدند و خسارات عظیم مالی به مردم و بیت المال را هم اندازه بگیرید؛ اگر چندین برابر نشد بعد تشریف بیاورید و اظهار نظر کنید
من مطمئن هستم که امروز تمام ما ایرانیان داخل و خارج ازکشورهیچ دشمنی پست ترازمنافقین نداریم که از داعش خطرناکترند و اینها همه و همه خبط غیر قابل بخشش ساواک و ضد اطلاعات و سازمانهای امنیّتی کشور بوده واست که توانائی استقلال رأی وشجاعت مدیرو خلاقیّت در تشخیص اولویت ها را نداشتند
برطبق قانون جنائی کانادا هرگروهی بمب گذاری کند به حبس ابد محکوم میشود
Section 83.21 (1) Every person who knowingly instructs, directly or indirectly, any person to carry out any activity for the benefit of, at the direction of or in association with a terrorist group, for the purpose of enhancing the ability of any terrorist group to facilitate or carry out a terrorist activity, is guilty of an indictable offence and liable to imprisonment for life.
زمانیکه من آئین نامه های نیروی هوائی را که درس میدادم، ضمن مشخص کردن چهارچوب « اختیارات فرماندهان» به تمامی خلبانان حاضر در کلاس گردان ۷۲ شکاری ـ فانتوم ـ در پایگاه شیرازتاکید میکردم که « قانون » به ارتشی اجازه دخالت در مسائل سیاسی و جانبداری و عضویت و هواداری از احزاب و گروهها را نمیدهد و افراد خاطی محاکمه و مجازات
میشوند
سالهای سال نوشتم در گردانهای شکاری و اخطار دادم به خلبانان که پول این هواپیماهای بسیار گرانقیمت را از جیب خدمات به آن پیرزن و بچه یتیم زده اند تا ما بتوانیم مرزوبوم وخانه ایشان را حفاظت کنیم.
این هواپیماها امانت ملت است در دستهای باشرف ما؛
چگونه یک خلبان میتواند به طرح کودتا و توطئه بپیوندند قبل از اینکه تمام قوانین و اصول اخلاقی را زیر پا نگذارد؟
تنها اعتراض من در طی ۳۵ سال به « مجازات اعدام» بوده است و نه « محکومیّت
بیاد دارم ودارید که شاه قصد محاکمه نصیری را داشت و موجودیّت منافقین صحت تشخیص او میباشد و فراموش نکرده ام و نمیکنید که « گُلِ دقیقهء ۹۰ را ارتش » به شاه زد …
همان ارتشی که در دقیقه ۹۰ خون نادر شاه را ریخت و خنجر به پشت رضا شاه زد...
همان ارتشی که افسرانش با چادر از پادگانها گریختند و گلّه گلّه چون گوسفند در سلاخ خانه ها ی تاریخ کشته شدند...
بله ارتش بی کفایت شاهنشاهی ایران
این پاسخ دندان شکنی یست به تمام آن یاوه گویانی که پیروزی در جنگ با عراق را مدیون « ارتش شاهنشاهی » میداند و هرگز در نیافته اند که « بهرام، ارتش شاهنشاهی را با خود بگور برد »
ایران شاهنامه وایران قبل از اسلام را با ایران قرآن و ایران تشیّع چه قیاس؟….
مضافاً «شاه » اسم عام است و تعریفش تابع و متغّیربا زمان؛
تخت "جمشیدِ شاه " شاهنامه را فرشتگان بدوش میکشند و تخت محمدّ رضا شاه را « بهزاد معزی خائن» بگورستانش در مصرکشاند
تیغ جلادان کج ست و ابروی دلدار کج
هر دو خون ریزند، اما این کجا و آن کج
تیر۱۳۵۴خلبان فانتوم بهروزفر هم در کلاس حاضر بود وطبق خلق وخوی جوانان از آمریکا برگشته توجهی نمیکرد و در تیر ۱۳۵۹ بجرم شرکت در «طرح کوتاه » محکوم و در نهایت تأثر تیرباران شد چون بیش از هر خلبان در کابین عقب فانتوم من نشسته بود و با هم پرواز کرده بودیم، نجیب بود وبا نشاط و اهل هیچ بیراهه ء نبود که قطعا بدام جوّ فساد شومی افتاده بود.
افسران باهوش و باشرف میدانند که وظیفه ایشان دفاع از ثغور پر افتخار ایران عزیز است و بس
زیرا درست در آن روزهای تاریخی ۱۳۶۰ که دلاوران ایرانی عزم خود را جزم کردند تا ریشه منافقین بمب گذار و مردم کش را از بیخ برای همیشه برافکنند؛ معزی، خلبان شاه « عضو مجاهدین خلق » از آب در آمد و حیثیت نداری ساواک و ضداطلاعات را لجن مال کرد...
آی زکیسه... بابا فوتینا
.......................................
هواپیماربایان در انگلستان محکوم شدند به توطئه ؛ توطئه جرم بزرگی است
Badat was arrested in England in 2005 and pleaded guilty to a count of “conspiracy with others to destroy a passenger airliner whilst in flight by igniting a high-explosive device,” according to British authorities.
http://abcnews.go.com/Blotter/malaysian-group-plotted-plane-hijacking-2001-convicted-terrorist/story?id=22887047
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر یک قوه قضائی مستقل وبیطرف و مقتدر داشتیم ضمن بدام انداختن بهزاد معزی؛ سپهبد برنجیان و سپهبد نصیری را هم دستگیر میکرد وقاضی حکم محکومیّت میداد که ایشان رواسای ضد اطلاعات نیروی هوائی و ساواک بودند و عضو مجاهدین خلق را خلبان مخصوص شاه کردند و حیات « خانواده سلطنتی ایران » را بدست یک تروریست جانی سپردند.
بیاد دارم و دارید که خسرو گلسرخی و دیگران را بجرم « طرح ربودن ولیعهد» محاکمه و اعدام کردند؛ امّا جان شاه و سرنوشت اوخانواده اش را «ساواک و ضداطلاعات » بدست خلبان خائن معزی سپردند
چون کشور استقلال نداشت و سازمان سیا جواز صلاحیّت و عضویت سرهنگ معزی را صادر کرده بود و ایشان ـ برنجیان و نصیری « عمله » بودند و مرید و پیرو آمریکا نه افسری که کوروش بود و داریوش و نادر شاه افشار
شاه که به شرکت های نفتی اخطار کرده بود که در سال ۱۳۵۷ قراردادهای جدید باید ببندند؛ پرسش من براین اساس اینست که اگر پیش بینی آمریکا در برداشتن شاه درست از آب در نمی آمد آیا به معزی مأموریت قتل شاه را میداد؟ دوستانی که این فرضیه مرا رد میکند اگر دلیل بیاورند بهتر است
زیرا سازمان سیا همیشه یک طرح یدکی دارد که در صورت شکست طرح اصلی آنرا پیاده میکند؛ شاه مثل صدام مردود شده بود و باید میرفت؛ شاه با پای خود رفت؛ صدام تمام دعوت به خارج شدنها را رد کرد و دستیگر و اعدام شد.
آمریکائیها دو بمب اتم بر ژاپن افکندند و جهان را به خاک و خون کشانده اند؛ اگر داعش امروز مردم را قتل و عام میکند حس تنفر انگلیسی ها و آمریکائی ها را ارضاع میکند و « نفت و منافع» آمریکا حفظ است.
برگردیم به آسمان تیره شمال غربی ایران مظلوم در شبه نفرین شده ۸ مرداد ۱۳۶۰ که بوئینگ ۷۰۷ نیروی هوائی با سرعتی کم نظیر به مرز ترکیه نزدیک میشود سرعت برای چنین غولی آنچنان زیاد و نزدیک سرعت صوت بود که متخصصین ناظر را شگفت زده کرده بود.فرمانده نالایق نیروی هوائی جواد فکوری در پست فرماندهی رگ بالا زده بود و ناظران بمن گفتند که با لگد بدر کوفت و به خلبان فانتوم آنت مرتباً میگفت با موشک ساقط اش کن …امّا آنت که از لحظه بلند شدن هردو موتور قدرتمند فانتوم را در « پس سوز» قرار داده بود و با خطر» کمبود بنزین روبروشده بود چون نیمساعتی در حال اوجگیری و رهگیری بودو به فکوری میگوید که بنزین ندارد که بتعقیب ادامه دهد واضافه میکند که « از مرز خارج شد »
امّا فکوری میگوید که بتعقیب ادامه بده « بزنش و بعد بپر بیرون » ...
و بعبارت دیگر این فرمانده نالایق که بر اثر خبط و ضعف ستاد نیرو و حفاظت خلبانان یکی پس از دیگری فرار میکردند میگوید با بیش از ۵۰۰ میلیون دلار در زمان « جنگ» و تحریم اقتصادی وارد کن تا اشتباهات بزرگ مرا پوشانده باشی.
خلبان آنت نه موشک شلیک میکند و نه بیرون میپرد؛ خودش و خلبان کابین عقب و یک «فانتوم» را حفظ میکند برای ادامه شش سال دیگر تا جنگ با پیروزی ایران به پایان میرسد. پیروزی ایران را خیلی ها رد کرده اند امّا اگر در نظر بگیریم که آمریکا و اروپا یک پارچه عراق را حمایت کردند آنگاه دست آورد بزرگ وزمندگام را بیشتر ازج می نهیم.
آنچه شایان توّجه است تا روز بعد، ۸ مرداد ۱۳۶۰٬ هیچ کس از جمله فکوری نمیدانست که سرهنگ خائن معزی « رجوی قاتل و بنی صدر بی کفایت » را قاچاق کرده
پس هدف فکوری از دستور آتش موشک بیک هواپیمای نیروی هوائی هیچ دلیلی جز لجام گسیختگی و بی قانونی و خون آشامی نداشت که بطور « بسیار»وحشت انگیز بر سراسر ایران حاکم بود.
اینک اگر فرماندهان نیروی هوائی شرف داشتند « استعفا » میداند و از مردم بخاطر خبط خود عذر می خواستند که البته من هرگز چنین غیرتی از فرماندهان نالایق و بعضاً فاسد و جاسوس ندیده ام تن بهر خفتی دادن و با خایه مالی چاپلوسی « پست و مقام » گرفتن عادت دیرینه اکثریت است
در حالیکه اگر متخصصین عزت نفس و حرمت نفس و شخصیّت و اصالت داشته باشند... مردم و « خبرگان» به پیشگاه ایشان میروند و « تقاضا » میکند « التماس » میکند مسرراّنه میخواند آن فرد با کفایت مقام وپستی را قبول کند
من یک شب قبل از فرار معزی خائن، ۶ مرداد ۱۳۶۰؛ افسر جانشین پایگاه یکم بودم و تا صبح از تمام تاسیسات و آشیانه ها و یگانها حتی آشپزخانه سربازان وخوابگاهشان باز دید کردم و طبق عادت « وسواس » گونه هر چه که مشاهده کردم و غیرعادی بود گزارش نوشتم و بخوبی بیاد دارم که بحّدی خلافها را باجزئیات نوشتم که کار به حاشیه نویسی هم تمام نشد اما فرماندهان گزارش مرا اصلا نخواند و الا امکان نداشت سرهنگ خائن معزی بتواند بنی صدر و رجوی قاتل را وارد پایگاه کند و بتنهائی پای هواپیما برود و در هواپیما را « دزدکی» باز کند وارد شود آن خائنین را د ر « مستراح تنگ» به تپاند و درب « مستراح » را قفل کند و بیاید بیرون و درب هواپیما را قفل کند برود به ساختمان عملیات سپس با خدمه و کمک خلبان برگردد درب هواپیما را خدمه بازم میکند و او دور هواپیما میزند و موتورها را بازدید کرده به کابین میرود و پرواز میکند. اینجا خدمه هم وظیفه اش را انجام نمیدهد که مطمئن شود « مستراح» تمیزاست و وسائل بهداشت کامل و مهیاّ؛ و اگر خدمه وجدان کاری داشت برطبق کتاب عمل میکرد « قبل از روشن شدن موتورها» میفهمید درب « مستراح» قفل است و آنرا باز میکرد وپس گردن « رهبر منافقین» را میگرفت از غرق کثافت بیرون میکشید
حقیقتا خفت و خواری وننگ از این بزرگتر نمیشود...
جای صادق هدایت و مرحوم توفیق حقیقتا خالیست تا شدیدتری نقد ها را بنویسند که مردم با دوچشم زار زار بگریند یک چشم ازغم واندوه بی خردی وخیانت رهبران بی کفایت سیاسی ایران و چشم دیگر از خنده روده بر شدن و هزار متلک که حقیقتا دو نا مرد مذکر در « مستراح» چه کار ها که نکردندخخخخخخخخ
همان روز ۸ مرداد ۱۳۶۰ طبق عادت ما ایرانیها فوراً بگیر بگیر و ضعیف کشی ها شروع شد.
فرماندهان پایگاه همه بدون سین جیم بی خطر به مدیریت «فرار خلبانان» ادامه دادند چون جلوی همین آسیدعلی رهبرخود مون که اونموقعه آخوند نماز جمعه بود مرتب دولا وراست میشدند و تا « ماشین» او را از پنجره میدیدند که به ساختمان ستاد نزدیک میشه آنچنان پله ها را میگرفتند و می دویدند پائین که بجان مادرم قهرمانان دو صدمتر بایشان ایول میگفتند. من از پنجره میدیدم که « افسران ارشد نیروی هوائی» مثل گماشته ها فلک زده دهاتی « درب ماشین » را برای آسیدعلی باز میکردند وهنوزه نعلینگ ها بزمین نخورد همیگی آنچنان محکم احترام میگذاشتند که استکان چای در طبقه دوم روی میزمن دمر میشد! البته آن فرماندهان دیروز همین تیمسارهای بی قواره و ورم کرده امروزند که
که حقوق بازنشستگی میگیرند و سر گرفتن « زمین» مفت دعوا میکند و چون باون تیمسار زمین مرغوب تر دادند حالا ضد انقلاب هم میشوند
وصدای آتش مسلسل ها را از شب تا صبح در قیطریه میشنیدم و میدیدم که چگونه پاسداران دلیر ما بدام انداختند منافقین مسلح را که از طبقه سوّم ساختمان شماره هفت خیابان هنگامه بسویشان آتش میکردند
همان خبط ضد اطلاعات نیروی هوائی در شناسائی خائنین محرز و قابل اثبات است
از تعداد دستگیر شدگان و محکومین اطلاع ندارم چون فوراً بیکار و منتظر دادگاه شدم و پس از چندی تبرئه ( همان یاداشتهای دقیق شب ۶ مرداد نجاتم داد) گفتند سروان فرخنده که ناوبر سی ۱۳۰ بود خود را در زندان با ملافه حلق آویز کرد؛ من که باورنکردم؛ کسانی که با روحیه شاد او آشنا بودند باور نکردند. چون شجاع و بی باک سخن میگفت شایعه شد که بر اثر شکنجه کشته شده و به شکنجه خیلی ها اشاره کردند؛ اما با من هیچ رفتاری و توهین نشد نه پاسدارها و نه دادستان وقاضی دادگاه انقلاب « حاج آقا جواهری»؛ گفتم حاج آقا چون عصبانیّت مرا در دادگاه انقلاب که اعتراض شدید به بی عدالتی ها بود، نشنیده گرفت ...حتی گفتم خدا شاه را بیامرزد اینهمه ظلم نکرد... در پایان به درستی اتهامات سلطنت طلبی مرا مردود کرد و به نیروی هوائی دستور که بکارم ادامه دهم. پس نه عکسهای شاه که بر مجلات ارتش بود و از خانه من بردند دلیل شد، نه نوشته های جاسوسان ونه حتی حرف وتعریف خودم از شاه در دادگاه انقلاب.
همچنین شنیدم هفت نفر اعدام شدند که گویا اکثراً همافربودند که شاهد تظاهرات عهده کثیری از همافران در جلوی ستاد پایگاه بودم.
در تاریخ ۷ مهر ۱۳۶۰؛ یعنی درست در همان روز با دوماه تاخیر « هواپیمای سی ۱۳۰ که حامل جواد فکوری و گروهی از فرماندهان ارتش و سپاه بود دچار سانحه عجیب و غریب شد وجواد فکوری به چشم خود زمین خوردن هواپیمایش را دید مرد. من فورا گفتم خرابکاری بوده است. من نمی گویم خرابکاری کار « همافران » بود؛ امّا میگویم با « دکتر جراح و مهندس هواپیما » بد نکنید چون امکان کشف «علت» مرگ و یا سقوط هواپیما برا ثر«خرابکاری » تقریبا امکان نا پذیراست ومتخصص بد پیله وعلاقمندی مثل « سرگرد نورحقیقی » میخواهد که تا سر نخ پیدا نکند از محل حادثه دور نمیشود.
اتفاقا نورالدین کیانوری هم با من هم عقیده بود که اتفاقی بودن سانحه هوایی را صراحتاً زیر سوال برد و دست "عوامل دشمن" را در کار دید.
فرضیه توطئه های مرداد و مهر ۱۳۶۰
دوستان آگاهند که « توطئه » یک جرم بین المللی است و از بحث های پیچیده حقوقی است که من در طی ۳۰ سال تحقیق و مطالعه هزاران پرونده بی شک از خبرگان این موضوع هستم وقضات عالی رتبه دادگاههای کانادا برای نخستین بار در تاریخ حقوقی انگلیس قرار کرده اند که دولت و دادگستری کانادا علیه من توطئه کرده اند.
برای یک متخصص توطئه مثل من که خلبان هستم ونورونهای مغزم را « نشانه های هواپیما » شکل داده اند در جریان تحقیق بدنبال انگیزه قوی میگردم که یا معمولا ریشه « مادی » دارد چه پدر را مجبور کردن به وصیتی و یا کاسبی را ورشکست کردن تا بانگ زدن و «قاچاق» که همه پول است پول؛ یا ریشه سیاسی دارد مدیری را بیکار که کارش را یا پست او را صاحب شدن؛ یا « ریشه » انتقامجوئی دارد مثل زن ویا مردی که خیانت کرده
و یا دولتی که فاسد و رشوه گیر و آدم آزار و روانی و عقب افتاده و از همه بدتر « آدم کش » است. پس شما می بینید که در ۳۰۰ سال گذشته ۳۰۰۰۰۰ شاه و وزیر و رئیس جمهور و نماینده و ارتشی و کارمند و شهربانچی مرتبا کشته میشوند یعنی همه نوکران ملتّ مرتبا میمیرند.
حال برگردیم به آسمان شمال غربی کشور و می بینیم که هواپیمای « نظامی » ایران بدون « تصویب طرح پرواز و اجازه پرواز » بطور تجاوزآمیز و غیرقانونی در زمان جنگ وارد خاک ترکیه میشود. ارتفاع هواپیمای ربوده شده ۷۰۷ بحدی زیاد است که « صد در صد » رادارهای ترکیه از روی تبریز آنرا بدام انداخته اند. فاصله مرز شرقی ترکیه تا پایان مرز غربی ۲۰۰۰ کیلومتر است که با سرعت فرضی ۵۰۰ کیلومتر در ساعت میشود ۴ ساعت و اگر سرعت را حتی ۱۰۰۰ کیلومتر فرض کنیم میشود ۱۲۰ دقیقه بر خاک کشوری که باید اجازه پرواز گرفت والا یا جنگندهای ترک باید معزی خائن را مجبور به فرود میکردند؛ ویا با موشک میفرستادندشان جهنم!
امّا در نهایت امنّیت ترکیه اجازه « ورود» و «خروج» میدهد چون « نیروی هوائی ترکیه در بست در اختیار آمریکاست» و اگر ترکیه معزی خائن را مجبور به فرود میکرد دولت ترکیه مجبور میشد بنی صدر و رجوی را تحویل دهد و آمریکا نمی خواست رابطه ایران با ترکیه خراب شود. سپس معزی در یونان فرود می آید؛ سوختگیری میکند و آمریکا به وزیر خارجه فرانسه کلود شسونClaude Cheysson اطلاع میدهد « که در یک پایگاه نظامی پایگاه هوایی اوروکس فاوویل Evreux Air Force Base France فرود آید.
این پایگاه اصلی عملیات مهم نظامی آمریکا در جنگ دوم جهانی میباشد که در حال حاضر دو گردان ترابری فرانسه ترانسال سی-۱۶۰
Transall C-160 (often C.160 or simply Transall
نکات مهم توطئه آمریکا و فرانسه و انگلیس آنکه در باره مسعود رجوی که قاتل و تروریست فوق العاده خطرناکیست تماماً سکوت میکنند و مرکز توجه همگان را به یک مهره سوخته سیاسی ـ بنی صدر منحرف میکنند و وزیر لعنتی خارجه فرانسه فقط در باره او حرف میزند که تعهد سیاسی نکند و دست مسعود رجوی قاتل را باز میگذارد که به عراق میرود خون سپاه ایران را
میریزد. و بقیه جنایاتش را آگاهید
میریزد. و بقیه جنایاتش را آگاهید
Évreux-Fauville Air Base (Base aérienne 105 Évreux or BA 105) (IATA: EVX, ICAO: LFOE) is a French Air Force base located about 2 miles (3 km) east of the town of Évreux in the Eure département, on the north side of the Route nationale 13 (N13) Highway.
During the Cold War, Évreux-Fauville was a front-line base for the United States Air Forces in Europe (USAFE) as part ofNATO's integrated military command.
In 1967, the US forces withdrew and the French air force began again using the base, initially flying the Nord 2501 Noratlas. At present, the base is home of two French tactical transport squadrons flying mostly Transall C-160 transportation planes.[1]
XXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXX
مادر قحبه به عنوان دشنام استفاده می شود ولی به کسی گفته می شود که مادر او قحبه باشد
فوتینا. در تداول اطفال ، آوازی که علامت تحقیر مخاطب است آنگاه که خواسته اذیتی کند و دست نیافته ، معنی آن این است : دماغ سوخته میخریم .
XXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXXX
شرح حادثه جواد فکوری به نقل از کمک خلبان محمود خرمدل کمک خلبان این پرواز این حادثه را چنین شرح دادهاست:
پس از ترک اهواز همه چیز مرتب بود تا حدود ساعت ۸ شب به نزدیک کوههای حسن آباد قم رسیدیم. در این زمان سیستم برق هواپیما به طور کامل از کار افتاد و تاریکی همه جا را فراگرفت و تنها چراغهای حرم عبدالعظیم دیده میشدند. بر اثر قطع برق موتورهای هواپیما نیز خاموش شدند و سیستم هیدرولیک هدایت از کار افتاد.
فکوری ابتدا به کابین خلبان آمد و با چراغ قوه سعی کرد که مشکل را برطرف کند و بعد برای باز کردن دستی چرخها رفت. چنین احساس میشد که فکوری فهمیدهاست مشکل فراتر از قطع برق است. از آنجا که فرمان هواپیما تریم شده بود هواپیما با سرعتی آهسته و به طور افقی به سمت زمین در حرکت بود. به همین دلیل هواپیما در بیابان فرود آمد. از آنجا که یکی از چرخها قفل نشده بود، هواپیما به یک سمت خم شده و روی زمین کشیده شد.
کمک خلبان با بازکردن پنجره از هواپیما خارج شد و لحظاتی بعد هواپیما با ۸۰۰۰ پوند سوخت منفجر گردید. ۴۵ دقیقه بعد یک بالگرد برای کمک به بازماندگان حادثه به محل آمد.
<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
امیر جان Amir Icarus تا آنجا که من اطلاع دارم فقط یک سئوال و جواب ساده بود و لیکن چون کارش از نظر تخصصی درست بود بکارش ادامه داد و جواد فکوری هم طبق معمول برایش خط و نشان کشیده بود که دیگر عمرش کفاف نداد و دو ماه بعد با جمعی از فرماندهان با سی ۱۳۰ سقوط کرد و مرد. البته همانموقعه گفتم توطئه و خرابکاری بود.
همانطوریکه بعد از انتخابات ۱۳۸۸ اعلام کردم و چند ویدیو ساختم و گفتم که توطئه بوده که از سا لها بعد تا امروز دادستان مرتبا اعلام میکند چه کسانی درگیر بوده اند و امروز هاشمی رفسنجانی متهم است. دشمنان ایران با یک طرح حساب شده مرتبا انکار میکنند توطئه ها را تا سدّ تحقیقات و اجرای عدالت گردند. ما هیچ چاره ائی نداریم بغیر از اعتماد به سیستم قضائی وپشتبانی از دادستان.
دادگستری ایران در طول ۳۵ سال گذشته با بینش و قدرت کم نظیری عمل کرده که در جهان سابقه نداشته و ندارد.
این لزوما بمعنای قضاوتهاعادلانه درتمام پروندها نیست و بیاد داشته باشیم که وظیفه نیروهای انتظامی دستگیری است و دادستان جرم را بقاضی اعلام میکند و تقاضای تنبیهی مشخص میکند. قاضی اختیار کامل دارد که اتهامات را رد کند ویا تخفیف در تنبیه بدهد. پس قضات ایرانی را نباید با دستگاه دادگستری یکی گرفت. در سیستم اداری و دانشگاهی و نظامی ما هم همین « قضاوت نادرست و ظالمانه » که تنفر شدید ایجاد کرده است.
چرا فرماندهان نیروی هوائی باید بخود اجازه « حکم اعدام » سایر فرماندهان و افسران و سایرین را بدهند. زن یک رئیس دانشگاه بمن گفت « استاد» ی بمن بی احترامی کرد به شوهرم گفتم « اخراج» ش کند و اوکرد.
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
دوستان، واژه صحیح حقوقی علیه مرادی (خلبان ف۱۴) « دزد » است یا که جرمش در اکثر کشور ها حداقل « حبس ابد » است. تمام ما وظیفه داریم اجازه ندهیم خلبانان عزیز ما دچار بدبینی و جانبدار سیاسی باشند. تنها وظیفه خلبان شکاری « دفاع از ثغور پرافتخار ایران است و بس » به خلبان شکاری مربوط نیست که شاه حاکم است یا شیخ! خلبان شکاری باید وقت آزاد خود را در کنار تعمیرکاران هواپیما بگذراند و دقیقً باشد در کار این « بزرگان بی نام وبی ادعا» که وقتی خلبان « پا » میگذارد به محل کارشان « با تمام وجودشان » ابراز احترام و محبت میکنند. اگر من از هزار و یک سانحه جان سالم بردم مدیون آن اساتید بزرگ فنی ایست که با علاقه بطور کامل قطعات هواپیما را توضیح میدادند.
تمام دوستان خلبان من شاهدا که هرگز اجازه بحث سیاسی و بدبینی به ایشان نداده ام و چون مرا دوست دارند از من حف شنوی دارند که منحرف نشوند